....

ساخت وبلاگ
گاهی واقعا فکر میکنم از اتفاقات زندگیم باید یه کتاب نوشت....درسته که همه فکر میکنند که زندگی خاص و متفاوتی داشتند اما خداییش اینقدر اتفاقات این زندگی عجیب غریب پیش رفته و آدمهایی توی مسیرم قرار گرفتند که اصلا و ابدا فکر نمیکردم روزی روزگاری کنار هم قرار بگیریم ؛ در بهت و حیرت می باشم...گاهی انگار یه نوار رو گذاشتند روی دور تکرار فقط هی قهرمانهای داستان عوض میشه... .......
ما را در سایت .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otherside بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 21:58

*دوباره دیروز همون اتفاق قبلی افتاد و با رفتارش یه جور حس بی ارزش بودن بهم داد..نمیدونم اینکار رو عمدی میکنه یا اینکه روتین زندگیشه که وقتی یه آدم جدید میاد ؛ قبلی رو ایگنور میکنه اما چه عمد و چه غیرعمد من بهم برمیخوره و ناراحت میشم...قاعدتا اصلا نباید برای من مهم باشه...چون هیچ ربطی بهم نداریم و مصداق بارز "به درک" که فلان رفتار رو میکنه، هست...اما چون یهو تغییر رفتار 180 درجه ای میده و اینکه اگر بخوام با امیر وقت بگذرونم حتما اونم هست و یه طوری گل سرسبد همه برنامه هاست ؛ نمیتونم کلا حذفش کنم و بلخره میبینمش و باهاش ارتباط میگیرم...هربار میگم دیگه اینبار باهاش سرسنگین برخورد میکنم که وقتی اون شروع میکنه به خوش رقصی برای بقیه ، دلم نسوزه که چرا یهو رفتارش عوض شد.اما اصولا چون قیافه گرفتن و توی قیافه بودن رو بلد نیستم و خوشم نمیاد از اینکار ؛ اولش خیلی گرم و خوب برخورد میکنم و طبق معمول وقتی رفتاراش با بقیه رو میبینم و اینکه انگار عمدا منو تحقیر و ایگنور میکنه ؛ حالم بد میشه ...حالا باز شانس آوردم دیروز ؛ نسیم خودش حواسش به من بود و سعی میکرد هوامو داشته باشه....دیشب تنها چیزی که آرومم کرد این بود که مطمین شدم من حتما یه روزی انتقام این رفتارها رو ازش خواهم گرفت ؛ اون روز خواهد اومد که من دیگه تنها توی جمع نیستم و یکی شیش دنگ حواسش به منه و اونوقت قیافه اون دیدن داره...مطمینم که حالش بد خواهد شد...اونروزی که همه این دلبری کردن هاش برای بقیه رو ؛ من با دلبری کردن از آدم خودم تلافی خواهم کرد و امیدوارم اون تنها باشه و مثل این چندباری که اشک منو درآورد ؛ حرص خوردنش رو ببینم...من آدم کینه ای نیستم...اما وقتی کسی با بیشعوری و کمی هم بدجنسی و نامردی دل منو میشکونه میدونم که قطعا قطع .......
ما را در سایت .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otherside بازدید : 23 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 21:58

* میدونی چه وقت مجردی حال میده و لازم نیست هی دعا دعا کنی که یکی سرراه زندگیت قرار بگیره؟؟؟ اونوقتی که یه اکیپ دوستای باحال و هم فاز داشته باشی و هر هفته هم یه برنامه ای برای تعطیلاتت بچینی و بری عشق و حال...اینطوری دیگه عین خیالت نیست که کسی هست که یارفابریکت باشه یا نه ..اگه بود که چه بهتر ، نبود هم فدای سرت...اینطور وقتاست که لم میدی به مبل و یه کافی میگیری دستت و با خیال راحت میگی "من به زمان بندی خدا اعتماد دارم"....اما وقتی خودتی و خودت و هیچ یارموافقی دور و برت نیست و از چند جهت نامساوی به خاطر تنهایی در حال فشار و ناراحتی هستی دیگه نمیتونی بگی که : بیخیال ؛ هر موقع شد ، شد...چون هر روزی که نمیشه تو داری با هزارتا فکر و خیال و غم و حسرت و افسوس سروکله میزنی و سعی میکنی نقاب خوشحال بودن و راضی بودن هم بزنی که کسی حرف چرتی بهت نگه و اونوقته که هرچی این "زمان بندی خداوند" دورتر و طولانی تر باشه ، دهن تو بیشتر سرویس میشه...عمرمون داره مثل برق از جلوی چشممون رد میشه و تا وقتی که امکانشو داری خوبه بتونی کیف کنی از زندگیت..و البته و صد البته یارموافق لزوما نباید جنس مخالف باشه...یه وقتایی دوست همجنس خودت که دلسوز و رفیق و یار باشه از صدتا همفاز جنس مخالف ؛ بیشتر حالتو خوب میکنه...چه کنیم که اختیار با ما نیست و نمیدونیم این چرخ گردون قراره چطور و کجا به کام بگرده..البته اگه قرار باشه که بگرده...واقعا امیدوارم روزی برسه که زمان بندی خدا و زمان بندی خودم ؛ همزمان باشه:D .......
ما را در سایت .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otherside بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 21:58